تاریخ ایران (هفت رخ فرخ ایران)
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
بعدها نیز هر پادشاهی به آن گوهری میافزود تا در شب نیز درفش کاویان بیشتر بدخشد. درفش کاویان نشان جمشید و نشان فریدون نیز نامیده میشد. تاریخاز نظر تاریخی در متون اوستایی و هیچ یک از نوشتههای بجا مانده از دوران هخامنشی، سلوکی و اشکانی اشاره مستقیمی به درفش کاویانی نشدهاست. پژوهشگران امروزی در مورد اینکه آیا درفش کاویانی جدا از روایتهای اسطورهای یک واقعیت تاریخی بودهاست محتاطانه برخورد میکنند. بیشتر دانش ما در مورد درفش کاویانی به منابع اسلامی بر میگردد. محمد بن جریر طبری در کتاب خود به نام تاریخ الامم و الملوک مینویسد: درفش کاویان از پوست پلنگ درست شده، به درازای دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بین نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است، ۶۰ سانتی متر به حساب آوریم، تقریباً پنج متر عرض و هفت متر طول میشود. ابوالحسن مسعودی نیز به همین موضوع اشاره میکند. ابن خلدون گزارش میکند که درفش کاویانی دارای ستارهای بود و چنین اعتقادی وجود داشت که تا زمانی که کسی که این درفش را حمل میکند شکست ناپذیر است. گفته می شود که علامت + که بر روی پرچم کاویانی بوده همان چلیپا یا صلیب پارسی است که نماد و آیکون خورشیددر فرهنگ ایرانی و آئین مهری بوده است کاوه فرخ بیان میکند که بالاترین نشان دوره ساسانی درفش کاویانی میباشد و تصویری بازسازی شدهای از درفش کاویان بر اساس شاهنامه ارایه میدهد به هنگام حمله اعراب به ایران، در جنگ قادسیه درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را نزد عمر بن خطاب، خلیفه مسلمانان، بردند، وی از بسیاری گوهرها، درها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود، دچار شگفتی شد و به نوشته تاریخ بلعمی عمر خلیفه مسلمین دستور داد تا گوهرهای آنرا بردارند و آنرا بسوزانند درفش کاویانی و ملی گراییدرفش کاویانی نقشی نمادین در بین جنبشهای با تفکرات ملی گرایانه ایران از آغاز اسلام تاکنون بازی کرده است. یعقوب لیث صفاری در هنگام قیام خود بر علیه عباسیون در شعری که از طرف او برای خلیفة عباسی ارسال شد، چنین نوشت : «درفش کاویان (عَلَم الکابیان ) همراه من است و امیدوارم که زیر لوای آن بر ملتها حکومت کنم » در دوران مدرن درفش کاویانی نقشی نمادین در جنبشهای ملی گرایانه و سیاسی داشت. این نماد نه تنها در جنبشهای سیاسی پوپولیست جایگاه خاصی داشت. بلکه نمادی بود که در ملی گرایی مدرن ایران تواماً داری نقشی عقیدتی، فرهنگی و روشنفکری بوده است ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 6:0 بعد از ظهر :: توسط : مجتبی
کاوه آهنگرکاوه آهنگر شخصیتی اسطورهای متعلق به ایران باستان است. در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک (اژیدهاک) را پی میریزد. نشان جنبش او، درفش کاویانی، پیشبند چرمیاش است که بر سر نیزهای میآویزد. کاوه که بودکاوه یکی از خاندانهای معروف پهلوانی دوره ی اساطیری ایران است. در آن زمان پادشاهی ستمگر به نام ضحاک فرمانروایی میکرد که دو پاره گوشت به شکل مار از روی دوشهای او سر برآورده بود. ضحاک آنها را نشانهٔ ساحری خود میدانست و مردم را به هراس میانداخت. چون ۸۰۰ سال از پادشاهی او گذشت، آن گوشت پارهها ریش گشت و درد گرفت و بی قرار شد. مردی شیطان صفت به او میگوید مغز مردان جوان علاج درد است و به دستور او هر روز دو جوان را میکشتند و مغز سر آنها را روی زخمها میگذاشتند. با این حال همهٔ مردم از او به ستوه آمدند. در این زمان در اصفهان مردی به نام کاوه که آهنگر بود در روستایی زندگی میکرد. این مرد روستایی دو پسر داشت که هر دو به جوانی رسیده بودند. کارگزار ضحاک هر دوی آنها را در یک روز دستگیر کرد و نزد ضحاک برد. ضحاک دستور به کشتن آن دو داد. چون کاوه از دستور ضحاک آگاهی یافت به شهر آمد و بخروشید، کمک خواست و آن پوست را که آهنگران بر پیش میبندند بر سر چوبی مانند بیرقی کرد و فریاد آغاز کرد. از آن بیرق به نام درفش کاویانی یاد میشود. مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند. کاوه در اصفهان کارگزار ضحاک را کشت و شهر را گرفت و به پادشاهی نشست و زر و سیم خزانه را به مردم بخشید و سلاح تهیه کرد. سپس به اهواز رفته، عامل آن جا را بکشت و کسی جای او نشاند. از هر شهری مردمی بسیار گرد او آمدند که همه دل پر از کینه ی ضحاک داشتند. در آن زمان ضحاک در دماوند بود و طبرستان؛ و چون از این کار آگاه شد سپاه بسیاری به جنگ کاوه فرستاد که آنها کشته یا فراری شدند. در آن هنگام فریدون در پی فرصتی مناسب برای قیام علیه ضحاک بود و ضحاک او را دنبال میکرد. فریدون که به طبرستان رسید در آن جا پنهان شد و وقتی شنید کاوه به ری رسیدهاست، پنهانی خود را به ری رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشید است. در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه کرد و خود سپهسالار شد. چون سپاهیان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد، سپاه ضحاک شکست خورد. ضحاک گرفتار فریدون شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد، و ایرانیان از شر او آسوده شدند. به روایت فردوسی از کاوه دو پسر باز میماند: یکی قارن و دیگری قباد. قارن سپهسالار منوچهر و نوذر بود و از پهلوانان بزرگ شمرده میشد. کمی از روایت شاهنامهحکیم ابوالقاسم فردوسی برخاستن کاوهٔ اهنگر و برپا داشتن درفش کاویانی و پیدایش درفش کاویان و پیروزی درفش را چنین به نظم کشیدهاست:
ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 6:0 بعد از ظهر :: توسط : مجتبی
حاج میرزا حسین خان مشیرالدوله سپهسالار، فرزند میرزا نبی خان امیر دیوان قزوینی، در سال 1243هـ.ق به دنیا آمد. در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه، میرزا نبی خان تصمیم گرفت که دو فرزند خود یعنی میرزا حسین خان و میرزا یحیی خان را برای تحصیل به اروپا بفرستد. میرزا حسین خان پس از اقامت کوتاهی در اروپا، به زودی به ایران بازگشت. با اینکه تحصیلات او در همان سطح تحصیلات معمولی قدیمی باقی ماند و شاید در اوایل دوره مدرسه دارالفنون، زبان فرانسه را هم کمی آموخته باشد، اما از هوش سرشار و قدرت بیان و نگارش و پشت کار و جدیت خوبی بهرهمند بود.
... تدبیری که اولیای دولت در خریدن کشتی و داشتن قوه بحریه در خلیج فارس میواهند تهیه بفرمایند به اعتقاد فدوی کافی نیست. زیرا که با این وضع مالیه از عهده قیمت آن نمیتوانیم برآییم و ثانیا که سرکار اقدس همایونی از بابت کثرت میل و اهتمامی که در حفظ مملکت و تحصیل اسباب ترقی دولت و ملت دارند چند کرور به جهت ابتیاع چند واپور جنگی التفات فرمودند، از مخارج مستمره و مخارج فوقالعاده قوه بحریه اطلاع کامل ندارند. با این مالیاتهایی که حالا در ایران متداول است از عهده مخارج و نگهداری آنها نمیتوانیم برآمد و بالاخره هرقدر تنخواه از برای ابتیاع آنها داده شود و در تدارکات و لوازمات دول فرنگستان مراقبت به عمل آید، قوه بحریه به این زودیها آنقدر نمیتواند بشود که از قوه بحریه انگلیس و عثمانی مدافعه و مقاومت نماید، خدای نکرده اگر محاربه و اختلافی فیمابین ما و آن دو دولت واقع شود اول ضرری که به ما وارد بیاید ضبط و تصرف قوه بحریه ما خواهد بود پس عجالتا تکلیف این است که جنابعالی (یعنی میرزا سعید خان وزیر امور خارجه) با وزیر مختار انگلیس مذاکره به میان آورده بگویید ... به جهت اینکه در این دریا به جز شما کسی قوه بحریه ندارد و شما هم با دولت عثمانی در کمال مودت و موالات می باشید و اگر از طرف دولت مشارالیها بخواهد به بحرین و مسقط که متعلق به ایران است تعدی یا اجحاف و اظهار تسلطی بشود، چون شما امنیت این دریا را به عهده خود گرفتهاید البته مانع خواهید شد. پس وجود چنین قوه بحریه از برای دولت عثمانی در خلیج فارس ثمری نمیتواند داشت مگر یک اسباب تهدیدی به جهت بنادر دولت ایران. بنا بر این دولت ایران حق دارد که مراجعه به شما که دوست طرفین هستید بنماید و از شما بخواهد چنین قوه بحریه را مانع شوید تا دولت ایران را از تجاوزات و تهدیدات عثمانیها تأمین نمایید زیرا اگر هیچ یک از اینها را نمیکنید و دولت ایران وسیله اطمینان دیگری به جهت خود بجوید، اسباب گله و کدورت شما نشود. چون میدانم دولت انگلیس وحشت دارد که اولیای ایران میخواهند یکی از جزایر خلیج فارس را به دولت فرانسه واگذار نمایند و در آن ضمن محافظه بنادر خودشان را از آن دولت بخواهند .... نتیجه این پیشنهاد میرزا حسین خان ناامیدسازی دولت و شاه ایران از تلاش برای تأسیس نیروی دریایی و تشویق آنها به واگذاری امنیت جزایر ایران به دولت بریتانیا است. شش سال بعد، یعنی در سال 1287هـ.ق دولت فرانسه که با دولت انگلستان در خلیج فارس و اقیانوس هند به رقابت برخاسته بود، مسیو پوره را به عنوان وزیر مختار روانه ایران ساخت تا شاید بتواند یکی از جزایر خلیج فارس را به مدت 99 سال اجاره بگیرد. انگلیسیها همینکه از این مذاکرات آگاه شدند سفارت خود در تهران را مأمور ساختند تا تقاضای اجاره جزایر بحرین را به دولت ایران بنماید. وزارت امور خارجه ایران در این باره با میرزا حسین خان، سفیر ایران در اسلامبول، مشورت کرد و ایشان اینگونه نظر داد: ... بعد از آنکه دولت انگلیس حق ملکیت بحرین را به دولت علیه مکتوبا و علنا اعتراف نموده به جهت بقا و حفظ آن حق دو چیز لازم است، یا وجود قوه بحریه کامل [که میرزا حسین خان تلاش برای تأسیس آن را توصیه نمیکرد] یا تفویض محافظت خارجی جزیره مزبور به قوه بحریه انگلیس، چنانچه تا به حال هم امنیت خلیج فارس را دولت مشارالیها به عهده خود گرفته بود. چون شرط اول که داشتن قوه مجریه است هنوز به جهت دولت علیه ایران موجود نیست و اگر هم بخواهند حاضر فرمایند موقوف به شرایط و مدت است، به اعتقاد بنده اصلح و انسب به احوال دولت علیه این است که محافظت خارجی جزیره مزبور را به موجب فرمان همایون سه ساله یا پنج ساله به عهده کماندان قوه بحریه انگلیس در خلیج فارس بگذارند و به جهت این کار هم خود جنابعالی [وزیر امور خارجه] میتوانید در تهران با سفارت انگلیس مذاکره بفرمایید و هم تعلیمات به سفارت دولت علیه ایران در لندن مرقوم دارید که با اولیای دولت انگلیس مذاکره و قرار او را بدهند.... ناصرالدین شاه نیز همانند برخی دیگر از رجال سیاسی آن روز، این پیشنهاد میرزا حسین خان سپهسالار را ناشی از تمایل او به دولت انگلیس و "خیانت به مملکت" دانست و به وزارت خارجه دستور داد که با دولت فرانسه وارد مذاکره شود که البته آن مذاکرات هم به دلیل بروز جنگ بین فرانسه و آلمان به جایی نرسید.
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 12:53 قبل از ظهر :: توسط : مجتبی
گزارشی از زندگی و اقدامات امیرکبیر
میرزا محمدتقی خان امیرکبیر فرزند کربلایی قربان بیگ فراهانی در سال 1222 ق در هزاوه فراهان از توابع اراک (سلطانآباد پیشین) متولد شد. کربلایی قربان پدر امیرکبیر در دستگاه میرزا عیسی (میرزا بزرگ) پدر میرزا ابوالقاسم قائممقام سمت آشپزی داشت. مادر امیرکبیر فاطمه سلطان دختر استاد شاه محمد بنا از اهالی فراهان بود. میرزا محمدتقی خان به خاطر هوش و استعداد کمنظیرش از همان دوران نوجوانی مورد توجه میرزابزرگ و سپس قائممقام فراهانی قرار گرفت و به ترتیب به سمت منشیگری آن دو دست یافت و به سرعت مورد توجه قائممقام و عباس میرزا نایبالسلطنه قرار گرفت. اولین تجربه سیاسی میرزا محمدتقی خان همراهی خسرو میرزا فرزند نایبالسلطنه و هیئت همراه او در سفرش به روسیه تزاری بود. این سفر بهدنبال قتل گریبایدوف وزیر مختار روسیه در تهران و در شوال 1244 و به منظور عذرخواهی از واقعه قتل گریبایدوف صورت گرفت. میرزا تقی خان طی سالهای آتی بیشازپیش در انجام امور دیوانی و غیره لیاقت و شایستگی نشان داد و در اواخر دوران سلطنت فتحعلیشاه در دستگاه محمدخان زنگنه امیرنظام و پیشکار آذربایجان وارد خدمت شد. چند سال بعد و در 1253 ق میرزا محمدتقی وزیر نظام آذربایجان گردید. میرزا محمدتقی که اینک به امیرنظام ملقب شده بود در 16 شوال 1253 به همراه ناصرالدین میرزا ولیعهد عازم روسیه شد و در ارمنستان (ایروان) با نیکلای اول تزار روسیه ملاقات کرد. از مهمترین مأموریتهای سیاسی امیرنظام در دوران سلطنت محمد شاه ریاست نمایندگی دولت ایران در کمیسیون صلح ارزنةالروم بود که به عنوان «وکیل تام الاختیار» ایران در ماه صفر 1259 آغاز شد و بهرغم تمام مشکلاتی که بروز کرد پس از چهار سال که از اقامت امیرکبیر در عثمانی سپری میشد قرارداد صلح مطلوبی با عثمانی به امضا رسید. پس از عقد قرارداد صلح در 16 جمادی الثانی 1263 امیرنظام سخت مورد تشویق و تفقد محمدشاه قرار گرفت. امیرنظام که از سالها قبل با ناصرالدین میرزا الفت و نزدیکی پیدا کرده بود پس از فوت محمدشاه مقتدرانه مقدمات و اسباب بر تخت نشستن ناصرالدین شاه را فراهم آورد و در 14 شوال 1264 سلطنت ناصرالدین شاه را اعلام کرد. امیرنظام که با آغاز سلطنت ناصرالدین شاه منصب صدراعظمی یافته بود در 22 ذی قعده 1264 علاوه بر لقب امیرنظامی به القاب امیرکبیر اتابک اعظم نیز مفتخر شد. امیرکبیر مدت کوتاهی پس از صدارت اصلاحات سیاسی، امنیتی، مالی، اقتصادی و فرهنگیاش را آغاز کرد و در این میان ایجاد امنیت و پایان دادن به شورشها و یاغی گریها و نیز اصلاحات مالی و جلوگیری از اجحافات پیدا و پنهان صاحبان قدرت و نفوذ را در اولویت برنامه های خود قرار داد و مدت کوتاهی پس از صدارت نشان داد که قصد دارد از نفوذ و دخالت بیگانگان (روس و انگلیس) در امور مختلف کشور بکاهد. از جمله اقدامات مهم امیرکبیر پایان دادن و سرکوب شورش محمدحسن خان سالار فرزند اللهیارخان آصف الدوله در خراسان (در نوروز 1266 ق) بود. در همان حال امیرکبیر ضمن نظم بخشیدن بر امور دستگاه سلطنت و حکومت و کنترلی که بر اعمال و رفتار دیوانیان، شاهزادگان، خاندان سلطنت، رجال و صاحبان قدرت و غیره اعمال میکرد اصلاحات گسترده ای در امور اداری کشور به عمل آورد و با ریشهکن کردن بسیاری از مفاسد اداری و مالی در اداره امور کشور نظمی نو پدید آورد؛ بگذریم از این که اقدامات اصلاحی امیرکبیر برخی از مهمترین دیوانیان و صاحبان نفوذ و قدرت را با او دشمن کرد. از دیگر اصلاحات امیرکبیر بازسازی ارتش و قشون و پایهگذاری نظمی نو در نیروی نظامی کشور بود. آگاهان و ناظران امور در همان روزگار از سازمان نظامی جدیدی که امیرکبیر پایه گذاری کرد سخت تمجید و تحسین میکنند. از دیگر اقدامات امیرکبیر ایجاد چاپارخانه، تذکره خانه (اداره گذرنامه)، بنای بازار و تیمچه و سرای امیر در تهران، تأسیس سازمان اطلاعاتی - جاسوسی و خبررسانی و خفیهنویسی بود که در دوران صدارت او بسیار کارآمد عمل میکرد. امیر کبیر همچنین تلاشهای بسیاری برای اصلاحات قضایی و به تبع آن از میان برداشتن رسم بستنشینی انجام داد که در موارد بسیار روندی انحرافآمیز یافته بود. از مهمترین اقدامات امیرکبیر تأسیس دارالفنون بود که پس از تلاشهای بسیار در 5 ربیعالاول 1268و فقط 13 روز قبل از قتل امیرکبیر افتتاح شد. امیرکبیر در همان دوران کوتاه صدارت (1264─ 1268 ق) گامهای استواری برای توسعه اقتصادی و صنعتی کشور و نیز رشد اقتصاد تجاری کشور برداشت و برای مثبت شدن تراز بازرگانی خارجی ایران تلاشهای فراوانی انجام داد. انتشار روزنامه وقایعاتفاقیه، تلاش برای ترجمه و انتشار کتب از دیگر اقدامات امیرکبیر بود. امیرکبیر که خود فردی مذهبی بود در ارتقاء شأن و منزلت علما و روحانیون کوشید. بهویژه نقش برجسته امیرکبیر در سرکوب شورش باب و از میان برداشتن فتنه بابیه که با محاکمه و اعدام سید علیمحمد باب بهپایان رسید، روابط امیرکبیر و علمای دینی را بیشازپیش تحکیم بخشید. وطندوستی و مخالفت شدید امیرکبیر با نفوذ کشورهای خارجی در ایران، تلاش برای برقراری عدالت و امنیت، جلوگیری از شکنجه و آزار متهمان و مجرمان، جلوگیری از پناهندگی جنایتکاران و مجرمین سیاسی و غیره در سفارتخانههای خارجی و تلاش برای قطع ارتباط جاسوسی - اطلاعاتی اتباع داخلی برای نمایندگان خارجی از دیگر اقدامات اصلاحگرانه امیرکبیر در طول دوران کوتاه (چهار ساله) صدارت بود. امیرکبیر که از همان آغاز صدارت سخت مورد حمایت و اعتماد ناصرالدین شاه قرار گرفته بود در روز جمعه 22 ربیعالاول 1265 با ملکزاده خانم عزتالدوله خواهر تنی شاه ازدواج کرد. تلاشهای اصلاحگرانه امیرکبیر مدتی طولانی تداوم نیافت و در حالی که سیاست خارجی مستقل امیرکبیر و تلاشهای جدی او برای قطع نفوذ و دخالت روس و انگلیس میرفت تا طلیعه آغاز عصر نوینی در کشور شود توطئههای نمایندگان سیاسی این دو کشور و همگامی بدخواهان پیدا و پنهان داخلی امیرکبیر با سیاست بیگانگان بهتدریج موجبات رنجش و سپس نومیدی و خشم ناصرالدین شاه را از او فراهم آورده از صدارت اعظمی و دیگر مشاغل اداری و نظامیاش معزول کرده و به شهر کاشان تبعید کرد. بدین ترتیب با دسیسه بیگانگان و همدستی و خیانت گروهی از عوامل اثرگذار داخلی ناصرالدین شاه حاجی علی مراغه ای (حاجبالدوله) را مأمور قتل امیرکبیر کرد. امیرکبیر در محرم 1268 از مقام صدارت عظمی عزل شد و در شب شنبه 18 ربیعالاول 1268 توسط حاجبالدوله در حمام فین کاشان به قتل رسید. منابع ملکی، حسین. زندگانی میرزاتقی خان امیرکبیر. تهران، علمی، 1323. آدمیت، فریدون. امیرکبیر و ایران. تهران، خوارزمی، 1348. کاشفی، محمد. قائم مقام فراهانی و امیرکبیر. تهران، حافظ نوین، 1376 . کاوه جبلی، علیرضا. سیاست خارجی امیرکبیر. تهران، جویا، 1371. نامه های امیرکبیر به انضمام رساله نوادرالامیر. تهران، نشر تاریخ ایران، 1371. احمد پناهی، محمد. امیرکبیر تجلی افتخارات ملی. تهران، کتاب نمونه، 1374. اقبال آشتیانی، عباس. میرزا تقی خان امیرکبیر. تهران، دانشگاه تهران، 1340 . حکیمی، محمود. داستانهایی از زندگانی امیرکبیر. تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372. روشنی زعفرانلو، قدرتالله. امیرکبیر و دارالفنون. تهران، دانشگاه تهران، 1354. نجمی، ناصر. چهره امیر. تهران، عطایی، 1368. هاشمی رفسنجانی، علی اکبر. امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار. قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1363. زاهدی، پرویز. میرزا تقی خان امیرکبیر. تهران، سروش، 1365. انقطاع، ناصر. امیرکبیر فرزند خلف ایران. تهران، دانشگاه علوم ارتباطات اجتماعی، 1350.
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 12:53 قبل از ظهر :: توسط : مجتبی
جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی (۶ ربیعالاول ۶۰۴، بلخ یا وخش - ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) از مشهورترین شاعران فارسیزبان ایرانیتبار است. نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بوده است . مولوی، پیونددهنده ملتهامولوی خود زادهٔ بلخ یا وخش بود در خراسان بزرگ (که اکنون بخشهایی از آن واقع در افغانستان و تاجیکستان است)، و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در قونیه در دیار روم (واقع در ترکیهٔ امروزی) میزیست. با آنکه آثار مولوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی ایرانیان و پارسی زبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر میدانند، چرا که آثار او به زبان پارسی سروده شده، و از محیط فرهنگ ایرانی بیشترین تاثیر را پذیرفتهاست. داستانهای مثنوی عموما با فرهنگ ایران آن روزگار منطبق بودهاست. داستان کبودی زدن قزوینی نمونهای بارز از اینگونه تاثیر فرهنگی ایران بر مثنوی و مولوی است.
آثار مولانا تأثیر زیادی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشتهاست. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقه صوفیگری مربوط به او از ناحیه قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.
برخی مولویشناسان (ازجمله عبدالحسین زرینکوب) برآنند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بودهاست. آغاز زندگیجلالالدین محمد بلخی در ۶ ربیعالاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی میپیوست. وی در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطانالعلما احتمالاً در سال ۶۱۰ هجری قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شدهاست که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آنجا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطانالعلما در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.
سید برهانالدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطانالعلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باختهاست. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهانالدین جان باخت.
طلوع شمس تبریزیمولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهرهمند بودند تا اینکه شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه ۲۶ جمادیالاخر ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشه بشری است. و مولانا حال خود را چنین وصف میکند:
پیوستن شمس تبریزی به مولاناروزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد(ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمدهام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله میتوانی رسید؟ و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و اینبار مزاحم را از شانههایم بردار.» شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ هجری قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پر شور عرفانی پرداخت. کسی نمیداند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کردهاند که او از حیث دانش و فن بیبهره بودهاست که نوشتههایش او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است. غروب موقت شمس تبریزیمریدان که میدیدند که مولانا مرید ژندهپوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمیکند، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا میگفتند و تحقیرش میکردند. شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳، هنگامیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید. مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزشها خواستند.
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی را به قونیه باز گردانند. شمس تبریزی بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس تبریزی راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد. غروب دائم شمس تبریزیپس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی از کردارهایشان رنجید تاجاییکه که به سلطان ولد شکایت کرد:
شمس تبریزی سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی دانسته نیست. ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 12:53 قبل از ظهر :: توسط : مجتبی
باباطاهرباباطاهر همدانی معروف به بابا طاهر عریان، عارف، شاعر و دوبیتیسرای اواخر سده چهارم و اواسط سده پنجم هجری (سده ۱۱م) ایران و معاصر طغرل بیک سلجوقی بودهاست. بابا لقبی بوده که به پیروان وارسته میدادهاند و عریان به دلیل بریدن وی از تعلقات دنیوی بودهاست. آثارترانهها یا دو بیتیهای باباطاهر در بحر هزج مسدس محذوف و به لری سروده شدهاست. دو قطعه و چند غزل با گویش لری و مجموعه کلمات قصار به زبان عربی و کتاب سرانجام از آثار دیگر اوست. کتاب سرانجام شامل دو بخش عقاید عرفا و صوفی و الفتوحات الربانی فی اشارات الهمدانی است. زندگیاز خاندان و تحصیلات و زندگی بابا طاهر اطلاعات صحیحی در دسترس نیست اما بنا به نوشته راوندی در راحةالصدور، بابا طاهر در سال ۴۴۷ هجری با طغرل سلجوقی دیدار کرده و مورد احترام او نیز قرار گرفتهاست. در یکی از دوبیتیهای مشهورش سال تولدش را به حروف ابجد گنجانیده که پس از محاسبه توسط میرزا مهدی خان کوکب به سال ۳۲۶ هجری رسیدهاست. او پس از ۸۵ سال زندگی وفات یافتهاست. آرامگاه وی در شمال شهر همدان در میدان بزرگی به نام وی قرار دارد. بنای مقبره بابا طاهر در گذشته چندین بار بازسازی شدهاست. در قرن ششم هجری برجی آجری و هشت ضلعی بودهاست. در دوران حکومت رضاخان پهلوی نیز بنای آجری دیگری به جای آن ساخته شده بود. درجریان این بازسازی لوح کاشی فیروزهای رنگی مربوط به سده هفتم هجری بدست آمد که دارای کتیبهای به خط کوفی برجسته و آیاتی از قرآن است و هم اکنون در موزه ایران باستان نگهداری میشود. احداث بنای جدید در سال ۱۳۴۴ خورشیدی با همت انجمن آثار ملی و شهرداری وقت همدان و توسط مهندس محسن فروغی انجام شدهاست. این بنای تاریخی طی شمار ۱۷۸۰ مورخه ۲۱/۲/۱۳۷۶ به ثبت آثار تاریخی و ملی ایران رسیدهاست. در اطراف بنای جدید فضای سبز وسیعی احداث شده است. آرامگاه خرم آباددر شهر خرمآباد بنایی به نام «بقعه باباطاهر» وجود دارد که به اعتقاد برخی زادگاه بابا طاهر است. در مرکز شهر خرم آباد و در ضلع غربی قلعه فلک الافلاک و در کنار خانه قدیمی آخوند ابو مقبره باباطاهر قرار دارد. در گویش لری به «باو طاهر» معروف است اهالی شهر خرم آباد معتقدند این مقبره مربوط به بابا طاهر شاعر و عارف نامدار و سراینده دوبیتیهای معروف لکی و لری است. سبک بنای مقبره ساده و متشکل از گنبد خانهای با یک ورودی است. ساختمان اصلی آن هشت ضلعی است که چهار ضلع آن هر یک به ابعاد ۵/۲ متر و اضلاع فرعی آن هر یک ۷۰/۱ سانتیمتر است. ارتفاع گنبد تا کف ۶ متر است. محل قبر در داخل سردآبه بوده که بر روی سردآبه و کف بقعه قبری به ابعاد ۵۲ در ۱۰۰ در ۱۷۷ سانتیمتر است. بر روی قبر ضریحی چوبی به ابعاد ۱۲۷ در ۱۲۸ در ۱۹۸ وجود داشته که از بین رفته است. اطاق کوچکی به ابعاد ۵/۲ در ۵ متر به بدنه غربی بنا در دوره معاصر اضافه شده بود که به آن «قلندر خانه» میگفتند. این بنا احتمالا مربوط به دوره خوارزمشاهی و به شماره ۱۹۲۲ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.[۱] آرامگاه بزرگان و ادیبان جوار مزار بابا طاهربرخی از بزرگان و ادیبانی که در جوار مزار بابا طاهر آرمیدهاند:
ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 12:53 قبل از ظهر :: توسط : مجتبی
دودمان پهلوی (۱۳۰۴ تا ۱۳۵۷) سلسلهای است که پس از انحلال سلسله قاجار، بر ایران حکومت کردند. تاریخچهرضاخان میرپنج با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ به قدرت رسید و وزیر جنگ شد و سید ضیا نخستوزیر، سه ماه بعد، سیدضیا برکنار شد و قوام نخستوزیر شد و رضاخان وزیر جنگ باقی ماند. بعدها وی به مقام ریاست الوزرایی رسید. رضاشاه پهلوی، شاه ایران از (۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار سلسله پهلوی بود. محمدرضا پهلوی از ۲۵ شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ شاه ایران بود. محمدرضا با کودتای ۲۸ مرداد، قدرت مطلقه سلطنت را تحکیم کرد، با وقوع انقلاب ایران برکنار شد، و آخرین رهبر نظام سلطنتی در ایران به حساب میآید. رضا پهلوی (۲۴ اسفند ۱۲۵۶ آلاشت، مازندران – ۴ مرداد ۱۳۲۳ ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) ملقب به رضاخان یا رضاشاه، شاه ایران (از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار دودمان پهلوی بود. سلطنت رضا شاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران حکومت پهلوی بود که با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید. رضا که کودکی یتیم بود دوران خردسالی را در فقر گذراند. از نوجوانی به نظام پیوست و مدارج ترقی را طی نمود. در کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹، نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان تهران را اشغال نمودند. رضاخان ابتدا در مقام وزیر جنگ، بسیاری از ناآرامیها و راهزنیها را از بین برد. در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخستوزیری منصوب شد و ابتدا تلاشی در جهت جمهوریخواهی نمود. ولی در سال ۱۳۰۴ به پادشاهی رسید. وی سرانجام در سال ۱۳۲۰، پس از اشغالشدن ایران بر دست متفقین، تحت فشار بریتانیا مجبور به ترک سلطنت گردید و سه سال بعد در شهر ژوهانسبورگ در آفریقای جنوبی به مرگ طبیعی درگذشت. سلطنت رضا شاه شاهد ایجاد نظم نوین بود. او برای تضمین قدرت مطلق خود، روزنامههای مستقل را بست، مصونیت پارلمانی را از نمایندگان گرفت و مهمتر از آن، احزاب سیاسی را از بین برد. حزب تجدد که صادقانه از رضاشاه حمایت کرده بود، نخست جای خود را به حزب ایران نو و سپس حزب ترقی – سازمانی به تقلید از حزب فاشیست موسولینی و حزب جمهوریخواه آتاترک – داد. ولی همین حزب ترقی نیز به زودی به گمان اینکه اندیشههای خطرناک جمهوریخواهانه دارد برچیده شد. او با بدست آوردن قدرت بلامنازع، اصلاحاتی اجتماعی را آغاز کرد. رضاشاه در دوران قدرت، اصلاحاتی انجام داد که هرچند قاعدهمند نبود، نشان میدهد که وی خواهان ایرانی بود که از یکسو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانههای دولتی، شبکههای ارتباطی، بانکهای سرمایهگذار، و فروشگاههای زنجیرهای باشد. او برای رسیدن به هدفش –بازسازی ایران طبق تصویر غرب- دست به مذهبزدایی، برانداختن قبیلهگرایی، ناسیونالیسم، توسعه آموزشی و سرمایهداری دولتی زد. لقبهارضاشاه در طول زندگی خود و حتی پس از آن به دلایل گوناگون به القاب مختلفی خوانده شدهاست. در جوانی به نام ناحیهای که از آن برخاسته بود «رضا سوادکوهی» نامیده میشد. با ورود به نظامیگری به مناسبت استفاده از مسلسل ماکسیم به «رضا ماکسیم» و بعدها به «رضاخان» و سپس، با ذکر درجه نظامیاش، به «رضاخان میرپنج» شناخته شد. بعد از کودتای ۱۲۹۹ و به دستگرفتن وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا، او را «سردار سپه» میخواندند. پس از رسیدن به پادشاهی و گزیدن نام خانوادگی پهلوی به «رضاشاه پهلوی» (پیش از این نام خانوادگی در ایران کار نمیرفتهاست و رضا شاه برای اولین بار استفاده از نام خانوادگی را اجباری کرد) شناخته شد.در سال ۱۳۲۸ با تصویب مجلس شورای ملی به او لقب «رضاشاه کبیر» داده شد زندگینامهآغاز زندگی و نوجوانیرضاشاه اهل تهران و پرورده این شهر بود. مادرش او را زمانی که کودک شیرخوارهای بود از سوادکوه به تهران آورد.[ رضا در ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ هجری خورشیدی در روستای آلاشت از توابع سوادکوه مازندران زاده شد. پدرش داداش بیک سوادکوهی، یاور فوج سوادکوه بودهاست. آگاهی کامل و دقیقی از تبار و نیاکان رضاشاه در دست نیست. مادرش نوشآفرین، اهل تهران و تا مرگ داداش بیک ساکن آلاشت بود.مرگ پدرش در چهل روزگی وی، موجب شد که نوشآفرین تصمیم به عزیمت به تهران بگیرد. به این خاطر پس از مدتی نوزاد شش ماهه را برداشت و راه تهران را در پیش گرفت. در این سفر رضای نوزاد در راه سخت میان مازندران و تهران به شدت بیمار شد و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و مادر و سایر همسفران وی را مرده پنداشتند. بنابراین او را از مادر جدا نموده و برای دفن در روز بعد، او را در کنار چارپایانشان گذاشتند. گرمای محیط موجب شد تا کودک مجددا جانی بگیرد و اطرافیان را متوجه خود کند. این داستان را رضاشاه بارها در دوران پادشاهی و در هنگام ساخت راهآهن شمال برای اطرافیان از جمله محمدعلی فروغی و حسن اسفندیاری نقل نمودهاست. رضا و مادرش در محله سنگلج در نداری و تهیدستی زندگی میکردند. مخارج زندگی آنان تا هفت سالگی رضا بر عهده سرهنگ ابوالقاسم آیرملو بود. او در آن زمان بنام ابوالقاسم بیک، خیاط قزاقخانه بود پس از مرگ وی سرتیپ نصراللهخان آیرم زندگی آنان را اداره میکرد. در بریگاد قزاقدر سن ۱۲ یا ۱۴ سالگی توسط صمصام(از ابواجمعی علیاصغرخان امینالسلطان صدراعظم)، یکی از بستگان خود وارد فوج سوادکوه و تابین (سرباز) شد. از خود وی نقل شدهاست که به هنگام ورود آنقدر خردسال بودهاست که دیگران وی را سوار اسب میکردهاند. سال ۱۲۷۵ خورشیدی پس از کشته شدن ناصرالدین شاه قاجار، فوج سوادکوه برای نگاهبانی از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده شد. وی در دوران خدمت در قزاقخانه مدتی نگهبان سفارت آلمان در تهران بود. امضای تغییر شیفت روزانه وی هنوز در این محل نگهداری میشود. سپس به سرگروهبانی محافظین بانک استقراضی روسیه در مشهد و پس از چندی به وکیلباشی (ستوان تا سروان گروهان شصت تیر منصوب شد. در این دوره رضاخان به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسلهای ماکسیم آن زمان، به «رضا ماکسیم» معروف شد. در سال ۱۲۸۸ خورشیدی، همراه با سواران بختیاری و ارامنه برای خواباندن شورشها و قیامهای محلی به زنجان و اردبیل اعزام شد و در جنگ با قوای ارشدالدوله از خود رشادت نشان داد. سپس با درجه یاوری(سرهنگی) به فرماندهی دسته تیرانداز و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی به فرماندهی آتریاد (تیپ) همدان منصوب شد. او در این سمت بر علیه فرمانده بریگاد یعنی سرهنگ کلرژه کودتایی را به فرماندهی استاروسلسکی، معاون وی با موفقیت اجرا نمود. اجرای این کودتا با هماهنگی احمد شاه توسط رضا خان به کودتای اول رضا خان نیز معروف است. در اثر این کودتا، کلرژه به روسیه بازگشت و استاروسلسکی فرمانده بریگاد قزاق در ایران شد. در میان قزاقها، رضا فردی آزاد اندیش ولی نا آرام و متمرد بود. او یکبار در زمان استاروسلسکی، پاگون یکی از افسران روسی ارشدش را کند. او همچنین فرماندهی معنوی سایر افسران ایرانی را نیز بدست آورده بود. چرا که سایر افسران ایرانی نیز از او تبعیت میکردند و استاروسلسکی همواره مجبور بود او را راضی نگه دارد. او اهل تملق نبود و با زیر دستانش در بریگاد به نیکی رفتار میکرد و گاه به آنان از جیب خود انعام نیز میداد. گاهی نیز مانند سایر قزاقها دست به شمشیر و اسلحه میبرد. ولی کینه جو ونبود و انتقام نمیگرفت. یکی از افسران هم رده اش به نام علیشاه، در درگیری ای صورت او را زخمی کرد. زمانی که رضا وزیر جنگ شد، افسر مزبور فرار کرد. بدستور رضا او را برگرداندند و با درجهای از او دلجویی کردند و او تا مقام سرتیپی نیز رسید. با اخراج افسران روس، بریگاد قزاق تحت نظر یک افسر نالایق ایرانی بنام سردار همایون، قرار گرفت و رضاخان عملاً فرمانده واقعی بریگاد (زیر نظر ژنرال آیرونساید) بود. در سال ۱۲۹۹ خورشیدی و چندماه قبل از کودتا، رضاخان برای شرکت در سرکوبی قیام میرزا کوچکخان جنگلی به گیلان فرستاده شد، که منجر به عقب نشینی قوای قزاق به فرماندهی استاروسلسکی تا حوالی قزوین گردید کودتای سوم اسفنددر پی گفتگوها و هماهنگیهای انجام شده میان سیدضیاءالدین طباطبائی (مدیر روزنامه رعد) و رضاخان از یک سو و ژنرال آیرونساید با رضاخان از سوی دیگر، در روز سوم اسفند سال ۱۲۹۹، کودتایی ترتیب داده شد. برخی بر این باورند که دولت بریتانیا بابت جلوگیری از نفوذ بلشویکها و کنترل اوضاع ایران این کودتای نظامی را برنامه ریزی و پشتیبانی نمود یک مولف آمریکایی تاکید میکند: «نیازی به اثبات این نکته نیست که انگلیسها در لشکرکشی به تهران و در پیش کشیدن رضا خان دخالت داشتهاند. میزان این دخالت هیچگاه مشخص نشد. در نتیجه این کودتا، نیروهای قزاق به فرماندهی رضاخان وارد تهران شدند و ادارات دولتی و مراکز نظامی را اشغال کردند سردار سپه |
فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش | همی خواندش کاویانی درفش |
بعدها نیز هر پادشاهی به آن گوهری میافزود تا در شب نیز درفش کاویان بیشتر بدخشد. درفش کاویان نشان جمشید و نشان فریدون نیز نامیده میشد.
از نظر تاریخی در متون اوستایی و هیچ یک از نوشتههای بجا مانده از دوران هخامنشی، سلوکی و اشکانی اشاره مستقیمی به درفش کاویانی نشدهاست. پژوهشگران امروزی در مورد اینکه آیا درفش کاویانی جدا از روایتهای اسطورهای یک واقعیت تاریخی بودهاست محتاطانه برخورد میکنند. بیشتر دانش ما در مورد درفش کاویانی به منابع اسلامی بر میگردد. محمد بن جریر طبری در کتاب خود به نام تاریخ الامم و الملوک مینویسد: درفش کاویان از پوست پلنگ درست شده، به درازای دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بین نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است، ۶۰ سانتی متر به حساب آوریم، تقریباً پنج متر عرض و هفت متر طول میشود. ابوالحسن مسعودی نیز به همین موضوع اشاره میکند. ابن خلدون گزارش میکند که درفش کاویانی دارای ستارهای بود و چنین اعتقادی وجود داشت که تا زمانی که کسی که این درفش را حمل میکند شکست ناپذیر است. گفته می شود که علامت + که بر روی پرچم کاویانی بوده همان چلیپا یا صلیب پارسی است که نماد و آیکون خورشیددر فرهنگ ایرانی و آئین مهری بوده است
کاوه فرخ بیان میکند که بالاترین نشان دوره ساسانی درفش کاویانی میباشد و تصویری بازسازی شدهای از درفش کاویان بر اساس شاهنامه ارایه میدهد به هنگام حمله اعراب به ایران، در جنگ قادسیه درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را نزد عمر بن خطاب، خلیفه مسلمانان، بردند، وی از بسیاری گوهرها، درها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود، دچار شگفتی شد و به نوشته تاریخ بلعمی عمر خلیفه مسلمین دستور داد تا گوهرهای آنرا بردارند و آنرا بسوزانند
درفش کاویانی نقشی نمادین در بین جنبشهای با تفکرات ملی گرایانه ایران از آغاز اسلام تاکنون بازی کرده است. یعقوب لیث صفاری در هنگام قیام خود بر علیه عباسیون در شعری که از طرف او برای خلیفة عباسی ارسال شد، چنین نوشت : «درفش کاویان (عَلَم الکابیان ) همراه من است و امیدوارم که زیر لوای آن بر ملتها حکومت کنم »
در دوران مدرن درفش کاویانی نقشی نمادین در جنبشهای ملی گرایانه و سیاسی داشت. این نماد نه تنها در جنبشهای سیاسی پوپولیست جایگاه خاصی داشت. بلکه نمادی بود که در ملی گرایی مدرن ایران تواماً داری نقشی عقیدتی، فرهنگی و روشنفکری بوده است
کاوه آهنگر شخصیتی اسطورهای متعلق به ایران باستان است. در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک (اژیدهاک) را پی میریزد. نشان جنبش او، درفش کاویانی، پیشبند چرمیاش است که بر سر نیزهای میآویزد.
کاوه یکی از خاندانهای معروف پهلوانی دوره ی اساطیری ایران است. در آن زمان پادشاهی ستمگر به نام ضحاک فرمانروایی میکرد که دو پاره گوشت به شکل مار از روی دوشهای او سر برآورده بود. ضحاک آنها را نشانهٔ ساحری خود میدانست و مردم را به هراس میانداخت.
چون ۸۰۰ سال از پادشاهی او گذشت، آن گوشت پارهها ریش گشت و درد گرفت و بی قرار شد. مردی شیطان صفت به او میگوید مغز مردان جوان علاج درد است و به دستور او هر روز دو جوان را میکشتند و مغز سر آنها را روی زخمها میگذاشتند. با این حال همهٔ مردم از او به ستوه آمدند. در این زمان در اصفهان مردی به نام کاوه که آهنگر بود در روستایی زندگی میکرد. این مرد روستایی دو پسر داشت که هر دو به جوانی رسیده بودند. کارگزار ضحاک هر دوی آنها را در یک روز دستگیر کرد و نزد ضحاک برد. ضحاک دستور به کشتن آن دو داد. چون کاوه از دستور ضحاک آگاهی یافت به شهر آمد و بخروشید، کمک خواست و آن پوست را که آهنگران بر پیش میبندند بر سر چوبی مانند بیرقی کرد و فریاد آغاز کرد. از آن بیرق به نام درفش کاویانی یاد میشود.
مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند.
کاوه در اصفهان کارگزار ضحاک را کشت و شهر را گرفت و به پادشاهی نشست و زر و سیم خزانه را به مردم بخشید و سلاح تهیه کرد.
سپس به اهواز رفته، عامل آن جا را بکشت و کسی جای او نشاند. از هر شهری مردمی بسیار گرد او آمدند که همه دل پر از کینه ی ضحاک داشتند. در آن زمان ضحاک در دماوند بود و طبرستان؛ و چون از این کار آگاه شد سپاه بسیاری به جنگ کاوه فرستاد که آنها کشته یا فراری شدند. در آن هنگام فریدون در پی فرصتی مناسب برای قیام علیه ضحاک بود و ضحاک او را دنبال میکرد. فریدون که به طبرستان رسید در آن جا پنهان شد و وقتی شنید کاوه به ری رسیدهاست، پنهانی خود را به ری رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشید است.
در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه کرد و خود سپهسالار شد. چون سپاهیان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد، سپاه ضحاک شکست خورد. ضحاک گرفتار فریدون شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد، و ایرانیان از شر او آسوده شدند.
به روایت فردوسی از کاوه دو پسر باز میماند: یکی قارن و دیگری قباد.
قارن سپهسالار منوچهر و نوذر بود و از پهلوانان بزرگ شمرده میشد.
حکیم ابوالقاسم فردوسی برخاستن کاوهٔ اهنگر و برپا داشتن درفش کاویانی و پیدایش درفش کاویان و پیروزی درفش را چنین به نظم کشیدهاست:
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه | برو انجمن گشت بازارگاه | |
همی بر خروشید و فریاد خواند | جهان را سراسر سوی دادخواند | |
از آن چرم کاهنگران پشت پای | ببندند هنگام زخم درای | |
همی کاوه آن بر سر نیزه کرد | همانگه ز بازار برخاست گرد | |
خروشان همی رفت نیزه به دست | کهای نامداران یزدان پرست | |
کسی کو هوای فریدون کند | سر از بند ضحاک بیرون کند | |
بپویید کاین مهتر اهرمنست | جهان آفرین را به دل دشمن است | |
به پیش فریدون فرخ شویم | به جان و تن و چیز یک رخ شویم | |
همی رفت پیش اندرون مرد گرد | سپاهی برو انجمن شد نه خرد | |
ندانست خود کافر فریدون کجاست | سر اندر کشید و همی رفت راست | |
بیامد به درگاه سالار نو | بدیدندش از دور برخاست غو | |
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی | به نیکی یکی اختر افکند پی | |
بیاراست آن را به دیبای روم | ز گوهر برو پیکر و زر بوم | |
بزد بر سر خویش چون کرد ماه | یکی فال فرخ پی افکنده شاه | |
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش | همی خواندش کاویانی درفش | |
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه | به شاهی به سر بر نهادی کلاه | |
برآن بی بها چرم آهنگران | برآویختی نوبنو گوهران | |
ز دیبای پرمایه و گوهران | بر آنگونه گشت اخیر کاویان | |
که اندر سر نیزه خورشید بود | جهان را ازو دل پر امید بود |
اَردِشیر پاپَگان یا اردشیر یکم یا اردشیر بابکان (در پارسی میانه: Arđaxšēr-i Pāpagān) بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی بود. از ۲۲۶ تا سال ۲۴۱ میلادی، به عنوان شاهنشاه ایران سلطنت کرد. وی بجای، اردوان پنجم، آخرین پادشاه اشکانی بر تخت نشست.
دودمانی که اردشیر بنیاد گذاشت، چهار سده بر ایران، فرمان راندند و ۳۴ شاه داشت که آخرین آن یزدگرد سوم بود. دودمان ساسانی، در سال ۶۵۲ میلادی، بهدست عربها، سقوط کرد
نام اردشیر در پارسی میانه بصورت اَرتَخشَتر بوده، بمعنی شهریاری مقدس (اَرتَه = مقدس و خشَتر = شاه).
اردشیر جوانترین پسر پاپگ، روحانی بلندپایهٔ نیایشگاه آناهیتا، در استخر بود. استخر شهری بود که پس از ویران شدن پارسه بهدست اسکندر مقدونی، در کنار آن پدید آمدهبود. پاپک پسر (یا تحتالحمایهٔ) فردی به نام ساسان بود. دودمانی که اردشیر بعدها بنیاد کرد، به نام پدربزرگ او ساسانیان نام گرفت.
مادر اردشیر نیز رودَگ نام داشت و دختر حاکم محلی پارس بود.
ساسان، در زمان بلاش چهارم اشکانی احتمالاً فرمانروای استان پارس بودهاست. خاندان ساسان پارسی بودند و به گویشی از پارسی سخن میگفتند که اختلاف کمی با زبان پارتی (زبان فرمانروایان اشکانی) داشت.
همسر ساسان به نام رامبهشت یا دینگ، از خاندان بازرنگی بود که حکومت محلی پارس را، در دست داشتند. گوچهر شاه استخر که از خاندان بازرنگی بود، در دورهای منصب دژبانی (ارگبذی) دارابگرد را به اردشیر بابکان داد.
پاپگ، پدر اردشیر، موفق شد در سال ۲۰۵، گوچهر را برکنار کند و از اردوان چهارم، شاهنشاه اشکانی بخواهد تا شاپور، پسر ارشدش را فرمانروای استخر کند. بابک، کمی پس از آن درگذشت و شاپور شاه استخر شد.اردشیر پاپکان از سال ۲۰۶ تا ۲۴۱ میلادی، فرمانروای شهر استخر بود. اردشیر که بلندپرواز بود، فرمانروایی برادر را نپذیرفت و قصد نبرد با وی را کرد اما در تاریخ آمده که شاپور پیش از درگیری، به علت فروریختن یک ساختمان کشته شد و در پی آن اردشیر شاه استخر شد. اردشیر خود را «اردشیر پنجم پارس» لقب داد. و در آغاز کار با خویشاوندان خود از طایفهٔ بازرنگی به ستیز برخاست
اردشیر پاپگان احتمالاً از سالهای ۲۰۵ -۲۰۶ میلادی، آغاز به ضرب سکه ویژهٔ خود را کرد.
بابک که از شاهزادگان پارس و پدر اردشیر بود، از سال ۲۰۸ میلادی، برای یک شورش علیه اشکانیان آماده میشد. پسر او، اردشیر، سرانجام این شورش را علناً اعلام کرد. کشمکش میان دو گروه رقیب، چندین سال ادامه یافت و نیروهای پارتی، در سه نبرد از ساسانیان شکست خوردند. در واپسین این نبردها که نبرد هرمزدگان (۲۲۳-۲۲۴) نام دارد و در ۲۲۴ میلادی در دشت هرمزدگان رخ داد، اردوان پنجم کشتهشد و ساسانیان پیروز شدند
حکومت اشکانیان پیش از نبردهایی که با ساسانیان داشتند، به دلیل اختلافات داخلی و جنگهای خارجی، ضعیف شده بودند و در برابر رومیان کوتاه میآمدند، این باعث شد تا اردشیر به فکر تشکیل شاهنشاهی بزرگ و متمرکز، به سبک هخامنشیان، در ایران بیفتد. اردشیر به مردم میگفت که حکومت ملوک الطوایفی موجب آشفتگی اوضاع ایران شدهاست و نیز رواج ادیان و آیینهای مختلف، دین زردشتی را تهدید میکند. او وعده میداد که اگر به قدرت برسد، دین زردشتی را رسمیت خواهد بخشید و به جای شیوهٔ ملوک الطوایفی، حکومت مرکزی مقتدری ایجاد خواهد کرد و وسعت مرزهای ایران را، به قبل از حملهٔ اسکندر خواهد رسانید. اردشیر تقریباً به وعدههای خود، عمل کرد.
او ابتدا طغیان دارابگرد را فرونشاند و به کرمان تاخت و پادشاه آنجا بلاش (ولخش) را گرفت و پسر خود اردشیر را والی آنجا کرد. به همین جهت کرمان مدتها معروف به «به اردشیر» گردید. اعراب بردشیر می نامیدند.
آنگاه بسال ۲۲۳ میلادی، علم طغیان برافراشت و پادشاهان خوزستان و عمان را مطیع خود کرد. اردوان قصد سرکوب کردن اردشیر کرد و به پادشاه خوزستان دستور داد، اردشیر را بازدارد و به تیسفون فرستد ولی اردشیر پیشدستی کرد، ابتدا شاذشاهپور، شهریار اصفهان را شکست داد و کشت و آنگاه رو به اهواز نهاد و پادشاه خوزستان را از پای درآورد و ولایت کوچک میشان را (در دهانهٔ دجله و کرانهٔ خلیج فارس) گرفت. سرانجام نبرد بزرگی میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی که خود فرماندهی سپاه را داشت در جلگهٔ هرمزدگان خوزستان درگرفت و در روز ۲۸ آوریل ۲۲۴ میلادی، سپاه اشکانی شکست خورد و اردوان کشته شد. متعاقب آن ایالت بابل و بقیهٔ نواحی امپراتوری اشکانی، سقوط کرد.
چندی بعد اردشیر پیروزمندانه وارد تیسفون گردید و در ۲۳ ژوئن سال ۲۲۶ میلادی، در معبد آناهیتا در استخر یا در تنگهٔ نقش رجب، تاجگذاری کرد و عنوان «شاهنشاه ایران» را برگزید، و ایران در تحت تسلط او درآمد. اما ارمنستان و گرجستان موقّتاً مستقل ماندند.
اردشیر در سال ۲۲۶ میلادی، با لقب شاهنشاه ایران (به پهلوی: Šāhān šāh Ērān) در تیسفون تاجگذاری کرد و با این کار حکوکت چهارصدسالهٔ پارتیان، به پایان رسید و دورهٔ چهارصد سالهٔ ساسانیان آغاز شد ملکهٔ اردشیر که آذرآناهید نام داشت نیز در همین روز به عنوان شهبانوی شهبانویان تاجگذاری نمود.در مراسم تاجگذاری، همانند داریوش بزرگ گفت که به خواست اهورامزدا شاه ایرانیان میشود که مردمی نجیب و بزرگوار هستند و دروغ نمیگویند.
اردشیر با وجود علاقهٔ بسیار به ایالت پارس و شهرهای مهم آن مانند استخر و گور (فیروز آباد کنونی)، تیسفون را همچنان پایتخت خود گردانید.
از نخستین کارهایی که اردشیر انجام داد، ساختن دژی در گور در پارس بود. وی این دژ را، اردشیرخوَرّه (فر اردشیر) نامید که امروزه به شکل شهر فیروزآباد، در جنوب خاوری شیراز وجود دارد.
اردشیر از تیسپون به حران رفته و از راه نصیبین به آمیدا لشکر کشید. سپس وارد بیابانهای جنوب فرات شد. از آنجا تا بحرین تاخته و آن را به شاهنشاهی افزود. سپس به پارس رفت و از آنجا به بندر هورموزی (بندر عباس کنونی) لشکر کشید. پس از آن سیستان را فتح کرد و هرات و بلخ را ضمیمه کشور کرد و وارد ورارود شد. اردشیر سغد را متصرف شد و از آنجا به سوی پارت سرازیر گشت. او توانست هیرکانیه (گرگان) را نیز بگیرد. سپس از راه شمال ایران به ارمنستان حمله کرده آنجا را به شاهنشاهی افزود.
پادشاهان کوشان (درهٔ کابل و پنجاب) و توران قزدار (در جنوب کویته) و مکوران (یا مکران)، سفیرانی بحضور او فرستادند، و او را به شاهنشاهی شناختند.
سکههای مسی در پنجاب پیدا شدهاست که یک طرف آن، صورت آتشکده، را دارد و شبیه به سکههای اردشیر یکم است و طرف دیگر مثل سکههای کوشان است.
دولت روم که خبر سقوط اشکانیان را شنیده بود، فرصت را غنیمت شمرده و در امور ارمنستان دخالت میکرد. روم قصد داشت در آنجا حکومتی دست نشانده، ایجاد کند.
اردشیر پس از اینکه مبانی دولت خود را محکم نمود، تصمیم گرفت که با روم جنگ کند زیرا خود را وارث هخامنشی میدانست. اردشیر به قصد جنگ با رومیان در سال ۲۲۸ میلادی از فرات گذشت قیصر روم، الکساندر سِوِروس امپراتور روم، سفیری، نزد اردشیر فرستاد و گفت که جنگ با رومی ها، جنگ با مردمان وحشی نیست و شکستهای پارتها (اشکانیان) را تذکر داد. اردشیر در جواب چهار صد نفر از ایرانیان، رشید و بلند قامت، با اسلحه کامل و اسبهای یراق طلا، انتخاب کرده، نزد امپراتور روم فرستاد و اینطور پیغام داد که آنچه رومیان در آسیا متصرفند، ارث شاه ایران است بنابراین رومیها باید به اروپا اکتفا کرده، آسیا را تخلیه نمایند.
الکساندر سِوِروس، سه سپاه مأمور حمله به ایران کرد، اردشیر هر سه سپاه را درهم شکست و حرّان را گرفت و آنگاه روی به ارمنستان نهاد و خسرو پادشاه آنجا را شکست داد و کشت. پس از آن ارمنستان به تسخیر ایران در آمد.
اردشیر بابکان پس از بهدست گرفتن قدرت، به منظور پیوستگی روند امور کشور، هفت خاندان ممتاز اشکانی را از کار برکنار نکرد.
اردشیر برای تقویت بنیاد شاهنشاهی ایران کارهای مؤثری انجام داد، کارهای بزرگ اردشیر را بشرح زیر میتوان خلاصه کرد:
اندیشه و سیاست اردشیر را در سه جمله خلاصه کردهاند:
سواد مردم باید کم باشد تا مبانی دولت محکم گردد.
بجای آزادی دورهٔ اشکانی، باید نظم و قانون واحدی حکمفرما باشد.
دین و دولت بهم بستهاند، یکی بیدیگری نپاید.
اردشیر پاپکان ملیگرایی ایرانی را بر محور آموزشهای زرتشت احیاء کرد. با پیروی از روش اردشیر، دیلمیان و صفویان، بعداً ملیگرایی ایرانی را، بر محور ایراندوستی و مذهب شیعه زنده کردند.
اردشیر توانست کشور را یک پارچه کرده و دولتی بزرگتر از اشکانیان پدید آورد که شامل این مناطق است: ایران، ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان، افغانستان، پاکستان، آذربایجان، ارمنستان، گرجستان، داغستان روسیه، شرق ترکیه، بیشتر خاک عراق، شمال شرق سوریه، شرق عربستان، بحرین، کویت، قطر، امارات متحده عربی و قسمتی از عمان.
نحوهٔ برآمدن اردشیر یکم و رسیدن او به پادشاهی در کتابی به نام کارنامه اردشیر بابکان که به زبان پارسی میانه به جای مانده به صورتی داستانوار و رمانتیک بیان شدهاست.
لُطفعَلی خان زند | |
---|---|
دوران | واپسین فرمانروای زند |
تاجگذاری | ۱۱۶۸ تا ۱۱۷۳ خورشیدی ۱۲۰۳ تا ۱۲۰۹ قمری) |
زادروز | ۱۱۴۸ خورشیدی |
زادگاه | شیراز |
مرگ | ۱۱۷۳ خورشیدی |
محل درگذشت | تهران |
آرامگاه | امامزاده زید در بازار قدیمی تهران |
پیش از | آغامحمدخان قاجار |
پس از | صیدمرادخان زند |
دودمان | زند |
پدر | جعفرخان زند |
لُطفعَلی خان زند (۱۱۴۸-۱۱۷۳ خورشیدی) واپسین فرمانروای زند بود که میان سالهای ۱۱۶۸ تا ۱۱۷۳ خورشیدی (۱۲۰۳ تا ۱۲۰۹ قمری) بر سر پادشاهی با هماورد نیرومندش آغا محمدخان قاجار به نبرد پرداخت و سرانجام از او شکست خورد و با مرگ او پرونده دودمان زند نیز بسته شد. طایفه زند یکی از طوایف قوم لر میباشد.
وی پسر جعفرخان زند و نوه صادق خان زند برادر بنیادگذار فرمانروایی زندیان؛ کریمخان زند وکیل الرعایا بود. وی دارای ویژگیهای برجسته بسیاری چون خوشسیمایی، دلاوری، نیرومندی و هوش سرشار بود. وی از ادب و شعر هم بیبهره نبود.
شعر زیر را که در تاریخ ایران بسیار نامور میباشد وی درباره شکستهایش از اقامحمد خان سرودهاست:
یا رب ستدی مملکت از همچو منی | دادی به مخنثی، نه مردی نه زنی | |
از گردش روزگار معلومم شد | پیش تو چه دفزنی چه شمشیرزنی |
لطفعلی خان زندگانی پر افتخاری داشت. در سراسر زندگی او سادگی میابیم لطفعلی خان زند در سال ۱۱۴۸ خورشیدی در شیراز متولد شد. لطفعلی خان چهره زیبایی داشت و ورد زبان عام وخاص شده بود . لطفعلی خان علاوه بر زیبایی بسیار پر قدرت و راستگو درستکار دلیر و شجاع بود وی پسر جعفر بن زند و نوه صادق خان زند برادر بنیان گذار زندیه می باشد . وی از ادب شعر هم بی بهره نبود او در سوارسواری و شمشیر زنی در سایر فنون بی مثل بود.نمی توان مهربانی او را از یاد برد همیشه به مردم لبخند می زد و حتی وقتی حاج ابراهیم کلانتر به او خیانت کرد خشمگین نشد.
به همین دلیل او را بهترین شمشیر زن روزگار شرق می نامند . او به همه احترام می گداشت و در عوض هم از همه احترام می دید و مردم به او عشق می ورزیدند.
لطفعلی خان زند بسیار خدا دوست بود و هنگامی که که آقا محمد خان به او گفت بر او سجده کند به او گفت : من تنها به خدا سجده می کنم. او برای هر کاری به خدا روی می آورد و گویند وقتی شبها تا صبخ راز ونیاز می کرد
این جاده بین شیراز و سوشه شیراز و بندر عباس و بندر عباس شیاز و بندر لنگه احداث د که در آن موقع بهترین معماری بود اما به دلیل حمله آغا محمد خان طرح نیمه کاره ماند بی شک این راه بهترین کار برای رونق جنوب ایران بود.
سد تنگاب که در دوره ساسانیان درست و موجب تخزیب شده بود که این آب ها از دل کوه فیروزآباد به خلیج فارس ریخته می شد.
ساخت خود آرامگاه حافظ و سعدی که در حال حاضر شما نمای معماری ان را در این زمان می بینید که معماری حافظه و سعدیه در ذهن هر ایرانی و جهانی است.
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تاریخ ایران(هفت رخ فرخ ایران) و آدرس tarikhir.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
|